آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وان که بیرون کند از جان و دل ام دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وان که سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وان که جان ها به سحر نعره زنان اند ازو
وان که ما را غم اش از جای ببردست کجاست؟
جان جان است و گر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟
غمز? چشم بهانه ست و زان سو هوسی ست
وان که او در پس غمزه ست دل ام خست کجاست؟
پرد? روشن دل بست و خیالات نمود
وان که در پرده چنین پرد? دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآن که او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟